گروه آموزشی فلسفه و کلام اسلامی یکی از مراکز پیشرو در آموزش و پژوهش در زمینهی فلسفه و کلام اسلامی است. با بهرهگیری از اساتید مجرب، امکانات مدرن و تمرکز بر نوآوری، دانشجویان را برای موفقیت در مسیر علمی و حرفهای آماده میکنیم. به ما بپیوندید و بخشی از جامعهای پویا باشید که آینده را شکل میدهد.
از مسائلی که در طول تاریخ توجه دانشمندان را به خود معطوف داشته، رابطهی اجزای عالم با یکدیگر و هستیشناسی برآمده از چنین تفکری است. از یونان باستان تاکنون فیزیکدانان و فیلسوفان بسیاری به تحقیق و بررسی در این زمینه پرداخته و عموماً نتایج تحقیقات و تفکرات آنان ازیکدیگر متأثر بوده، بهگونهای که کشف یک مسأله باعث تغییر و تحولات بنیادینی در خط فکری گروه دیگر شده است. با پیشرفت فیزیک جدید دریچهی جدیدی در نگرش هستیشناسی عالم ایجاد و باعث شد در مقایسه با گذشته، اندیشمندان به طرز متفاوتی در این زمینه قلمفرسایی کنند. تلر از دانشمندانی است که از یافتههای جدید فیزیک متأثر است و سعی کرده دیدگاه بخشیانگاریِ برآمده از فیزیک کلاسیک را ابطال کند و به دیدگاه خودش که بر جهانی کلگرا و مبتنی بر رابطه مبتنی است، بپردازد. در این نوشتار سعی شده دیدگاه تلر با محوریت مقالهی او در این زمینه، با نام «نسبیت، کلگرایی رابطهای و نامساوی بل» تبیین شود و باتوجهبه اصول وجودشناسی حکمت متعالیه، نقد و ارزیابی شود. نتیجهی این تحقیق تأکید دارد که روش تجربی، جزئی است و برای اثبات کلگرایی عالم ماده مناسب نیست، بلکه با اصول کلی و فلسفی مانند وحدت شخصی وجود، اصل علیت و ضرورت بالقیاس، میتوان با استدلال کاملتری به این امر مهم دست یافت. بیشک برقراری چنین دیالوگهایی میان فلسفه و فیزیک، در فهم بهتر و کاملتر از هستی راهگشا خواهد بود.
از جمله قواعد فلسفی در باب علیت، قاعده معروف «الواحد» است که با اصل سنخیت علت و معلول ارتباط تنگاتنگ دارد. در منظر بسیاری از حکیمان، این قاعده بدیهی تلقی شده، در عین این که از منظر برخی با اشکالها و پرسشهای جدی در خصوص قلمرو آن روبه رو شده است، از جمله اینکه: قاعده الواحد با فاعلیت و قدرت مطلقه الهی تعارض دارد، بهگونه ای که برخی علیت الهی را از شمول قاعده خارج کرده اند. این مقاله ضمن تبیین اصل قاعده و قلمرو آن، به اشکال محدودیت قدرت الهی پرداخته و پاسخ حکیمان را در این خصوص نقد و تحلیل میکند و سرانجام به این نتیجه می رسد که نه تخصیص در قاعده عقلی «الواحد» صحیح است و نه محدودیت در قدرت مطلقه الهی رواست، بنابراین، هیچ تناقضی میان مفاد قاعده الواحد و براهین دال بر اطلاق فاعلیت الهی وجود ندارد.
شاید چنین به نظر رسد که در عالم اسلام و فرهنگ و اندیشه دینی، «رمز» به عنوان یک اصطلاح، اختصاصا مربوط به قلمرو عرفان و تصوف و صرفا دارای جنبههای دینی و عرفانی است. اما در همان مراحل اولیه شکلگیری فلسفه در جهان اسلام، فلاسفه اسلامی به «رمز»توجه کردند و در سیر تکاملی خود، بنیادهای فلسفی خاصی پیدا کرد. اگر به این مبانی و بنیادها، به طور مستقل و منسجم پرداخته شود، میتوان به یک رمزشناسی انتولوژیک با وجوه خاص هرمنوتیکی در فلسفه اسلامی دست یافت، زیرا دیدگاههای متفکران بزرگی چون ابنسینا، سهروردی، شهرزوری، خواجه نصیرالدین طوسی، میرداماد و ملاصدرا، در مجموع، تصویر جامعی از وجودشناسی و هرمنوتیکشناسی «رمز» به دست میدهد و آن را کاملا از«رمزشناسی» در هرمنوتیک مدرن، متمایز میکند. ما در این مقاله، تا حد امکان، در صدد تبیین مبانی فلسفی و هرمنوتیکی «رمز» در فلسفه اسلامی هستیم.
از پیچیدهترین مباحث فلسفی که سرنوشت بسیاری از مسائل به آن وابسته است، بحث علم وادراک است. و از جمله پرسش هایجدّی در این خصوص، مقدار اعتبار معلومات ودانش ما انسانهاست و اینکه واقعنمایی علم چگونه و در چیست؟در میان اندیشمندان معاصر، علامه طباطبائی(ره) بیشازسایرین، به اینمهم توجه کرده ومباحث ارزشمندی را دربارة این موضوع ارائه داده اند. ایشان با ارجاع تمام علوم حصولی به علوم حضوری و پایهدانستن علوم حضوری، اولاً، رویکرد نوینی در این قلمرو داشته و ثانیاً، به توجیه خطای حواس دست یافتند. در این نوشتار، ضمن تحلیل و تبیین دیدگاه علامه طباطبائی (ره) در باب ارزش معلومات و توجیه خطای حواس و یادآوری نکاتی چند در مورد این نظریه، سعی بر این داشته ایم تا تقریری منسجمتر با برخورداری از کمترین اشکال را در خصوص گونة واقعنمایی علم ارائه کنیم.
در تبیین پیدایش جهان ممکن بعضی از متکلمان، افزون بر پیشینه عدم زمانی، برای موجودات اصل علیت را نیز انکار کرده و ارتباط واجب و ممکن و یا خالق و مخلوق را به نحو فاعل ایجادی تفسیر کردهاند. در برابر، بسیاری از فیلسوفان معتقد به پیشینه وجودی برای موجوداتاند و بر اصل علیت و ارتباط ایجاد ایجابی تأکید دارند و برخی از آنان در تقریر و تبیین ارتباط ایجاد ایجابی، سنخیت را امری ضروری دانستهاند. از این رو در تفسیر ارتباط جهان ممکن با خالق و آفریدگار، به طور عام سه دیدگاه بینونت، عینیت و سنخیت ارائه شده است. این نوشتار، نظریه ضرورت سنخیت در اصل علیت در فلسفه اسلامی را بررسی میکند؛ بدینترتیب که پس از تحلیل و تبیین مسئله، نقدهای وارد شده به آن را بررسی کرده و سرانجام سنخیت را بر مبنای وجودشناسی فلسفی، به عنوان امری بدیهی طرح میکند.
ارائه اصول اعتقادات دینی به شکل مکتوب یا بیان آن به صورت شفاهی، سنتی دیرپا در میان مسلمانان است. این اعتقادنامهها در حفظ و انتقال اصول زیربنایی و مشترک هر مکتب تلاش میکنند، اما در عین حال، برخی آرا و باورهای شخصی نویسنده یا گوینده را نیز در خود دارند که نباید آنها را با اصول مشترک فیه، اشتباه کرد. مسائل و مباحثی که هر نویسنده در رساله خود میآورد علاوه بر نشان دادن اساس مذهب او، نشانگر طرز تفکر، بینش و منش و شخصیت وی نیز هست. در این مقاله رساله اعتقادی شیخ بهایی و مجلسی تبیین و تحلیل و مقایسه میشود. مجلسی در رساله خود بیشتر در مقام توصیه و تجویز است و لحن دستوری او، رساله اعتقادیاش را به رسالههای عملیه فقها شبیه کرده است. اما شیخ بهایی به طور مطلق، در مقام توصیف و تبیین رأی خود است و برخلاف مجلسی، به نقد یا تکفیر مخالفان نمیپردازد. شیخ بهایی، دو سوم حجم رساله خود را به مسائل عملی اسلام اختصاص داده اما مجلسی بیشترین همّ خود را صرف شرح اصول عقاید کرده و در بخش اعمال، به شرح مقدمات عمل و توصیههای اخلاقی بسنده کرده است.
در باب مسألهی «وحی»، میتوان چنین ادعا نمود که تبیین ماهیت و شناخت حقیقت آن برای انسان چندان امکانپذیر نبوده، تعاریف ارائهشده برای آن عمدتاً تعاریفی شرح اللفظی است. در مجموع، تاکنون چند دیدگاه عمده در توصیف و تشریح «وحی نبوی» مطرح شده است. دیدگاهی که بیشتر مورد بحث ماست، دیدگاه «تجربهی دینی» است که بر مواجههی پیامبر با خدا تأکید میکند. در این دیدگاه، هیچ کلام یا گزارهای القا نمیشود، بلکه «وحی» تفسیر و گزارش پیامبر از تجربهی شخصی خویش است.اندیشمندان مسلمان در ارزش معرفتی نظریهی «تجربهی دینی» مناقشه کردهاند، زیرا تجربهی دینی، از آنجا که احساسی شخصی و مواجههای درونی است، لزوماً نمیتواند حقیقتی بیرون از شخص تجربهگر را اثبات نماید. با این تلقی، «وحی نبوی» ساحتی بشری مییابد، زیرا کلمات «وحی»، که بر زبان پیامبر جاری میگردد، حاصل مشاهدات شخص پیامبر و عباراتی منطبق با زبان و ادبیات اوست. به علاوه، بر این اساس که چنین مواجههای از طریق مفاهیم و استدلالهای عقلی به دست نیامده است، در مقام تبیین، عیناً انتقالپذیر به دیگران نخواهد بود. با چنین نگاهی، دست بشر از ساحت الوهی کوتاه خواهد شد و کلام نبی از شائبهی دخل و تصرف یا کمبود و نقصان مصون نخواهد ماند و در نتیجه، ارسال انبیا، که هدف آن سعادت و هدایت انسانهاست، کاری عبث و نقض غرض خواهد بود. بنابراین، دیدگاه «تجربهی دینی» نمیتواند کاملاًً با وحی نبی خاتم (ص) قابل انطباق باشد.
ابن سینا عاقله را قوهای مجرد میداند که برای فعل خاص خود، نیازمند عضو خاصی در بدن نیست و دلایل متعدد اثبات تجرد نفس ناطقه را پشتوانهی این ادعا قرار میدهد. در همین حال، در آثار فلسفی خود، به نیاز و مراجعهی عاقله به حس و متخیله و مفکره ـ که از نظر او، با کمک عضو جسمانی کار میکند ـ اشاره مینماید و در مواردی، اختلال در تعقل را که ناشی از ضعف و خستگی و اختلال در مغز است میپذیرد. علاوه بر این، به عنوان طبیب، از بیماریهای جسمانی عارض بر سر و مغز، که تعقل و تفکر را مختل یا متوقف مینمایند، سخن میگوید و راههای معالجه و داروهای مربوطه را شرح میدهد.مقالهی حاضر با ملاحظهی آرای فلسفی و آثار طبی ابن سینا، به شناخت رابطهی عقل با مغز و بررسی و تحلیل نقشهای مثبت یا منفی اعضای بدن ـ به ویژه مغز ـ در عمل تعقل میپردازد و وجه جمع نظریههای ظاهراً متفاوت شیخ در این مورد را بیان میکند.
یکی از مهمترین گرایش ها و مکاتب کلامی پدید آمده در کلام تشیع، مکتب کلام فلسفی است. این مکتب که در قرن هفتم توسط خواجه نصیرالدین طوسی (م 672 ق) تأسیس گردید، در ادامه توسط پیروان او مانند علاّمه حلّی (م 726 ق) وفیاض لاهیجی (م 1072 ق) بسط و گسترش یافت و در اندک زمانی، تبدیل به جریان غالب و حاکم در کلام شیعه گشت در این مقاله، در صدد آنیم که پس از ارائه ی تعریفی دقیق و جامع از کلام فلسفی، با توجه به نگاشته های کلامی لاهیجی، ملاک ها و ویژگیهای این مکتب کلامی، از جمله استفاده از اصول، قواعد و اصطلاحات فلسفی در تبیین مباحث کلامی را بازشناسی و معرّفی نماییم. شناخت این ویژگی ها و خصائص در تجزیه و تحلیل آرا و اندیشه های کلامی متکلّمان این مکتب از اهمیت فراوانی برخوردار است.
شناخت خداوند یا همان مبدأ هستی همواره یکی از دغدغههای اصلی بشر بوده است. از اینرو بخش عمدهای از آموزههای ادیان آسمانی نیز در پاسخ به این دغدغه، به توصیف او اختصاص یافته است. اما از آن جهت که شناخت ذات او به دلایل عقلی و نقلی امکانپذیر نیست، حکمای الاهی و متکلمان و آموزههای وحیانی شناخت خداوند را در قلمرو صفات دانسته و صفات الاهی را به صفات معرِّف ذات و صفات مفسر فعل الاهی تقسیم نمودهاند. همانطور که صفات معرّف ذات و برگرفته از ذات کامل الاهی دارای ویژگیهایی است، صفات فعلی نیز که برگرفته از افعال الاهی است، دارای ویژگیها و معنای خاصی است. دراین مقاله، برآنیم تا بهلحاظ نظام معنایی، تفسیری هماهنگ و معنادار از صفات فعل ارائه داده، ویژگیهای خاص صفات فعلی را از دیدگاه متکلمان و حکماء مورد تحلیل و بررسی قرار دهیم.
معنا و جایگاه خواب و رؤیا در فلسفه بحثی است که کمتر فیلسوف برجستهای از آن غافل مانده و به بررسی آن از منظر اصول و مبانی فلسفی خود نپرداخته باشد. در نظر حکمای اسلامی، رؤیا حاصل فاصله گرفتن روح از حواس ظاهری و میل آن به قوای باطنی است، به این معنی که انسان گاهی در عالم خواب به ادراک حقایق هستی و وقایع آینده موفق میشود و از این رهگذر، به ادراک و معرفت شهودی دست مییابد. این احوال اگر در عالم خواب طبیعی است و در صورتی که ضعیف و مبهم باشد، پیام آن باید با تأویل و «رؤیای صادقه»، پیش آید، در صورتی که شفاف باشد تعبیر، روشن میشود. سهروردی در تبیین مسألهی خواب و رؤیای صادقه، جایگاه ظهور صور رؤیا را نفس، و منشأ اصلی آن را نفوس فلکی میداند. از نظر فارابی، رؤیا صورتی ذهنی است که به وسیلهی خیال ایجاد میشود و هنگام خواب و بر اثر قطع رابطه با فعالیتهای زمان بیداری، گنجایش آن افزایش مییابد. فارابی به این قائل میشود که شخص به مدد خیال، قادر است با عقل فعال متّحد شود، لاکن چنین قدرتی تنها در دسترس افراد ممتاز و برگزیده است. از نظر ابن عربی، دنیای رؤیا دنیای رمز و نماد است و برای فهم معنای رؤیا باید مآل نمادهای رؤیایی را پیدا کرد. وی خواب را نخستین مبدأ تلقی وحی الاهی برای اهل عنایت میداند.
قاضیعبدالجبار همدانی شرایط دعا را اراده، علم به مقام کسی که از او طلب میکنیم، بیان قید خالی بودن از مفسده، و خاضع و خاشع بودن می داند. در دیدگاه معتزلی وی، فلسفهی دعا لطف بودن آن است. وجه لطف بودن دعا، این است که خداوند ما را امر به دعا کردن فرموده و خدا امر به کار قبیح نمیکند. دعا تقسیمهایی دارد. دعا در حق غیر و لعنت، دعا برای مؤمن، فاسق و کافر، دعا برای امر حسن یا قبیح و نیز دعا برای اموات از تقسیمهای دعا هستند. از نظر وی دعا برای اموات، از طرف بازماندگان آنها بی تأثیر است. دعا گاهی واجب است. این وجوب یا از حیث متعلَّق دعاست و یا از حیث شخص داعی. دعا در طلب رزق از خداوند مؤثر است، زیرا عقل و شرع آن را حسن میدانند و طلب حسن، حسن میباشد.
تشکیک در وجود از اصولی ترین مبانی حکمت متعالیه است ، این مسأله مبنای تبیین و اثبات مسائل متعدد فلسفی گردیده است به گونه ای که ملا صدرا بسیاری ابتکارات خود را در حوزه های مختلف فلسفی وامدار این مسأله است، یکی از مهمترین ابتکارات ملاصدرا در حوزه معرفت شناسی که تشکیک در آن نقش اساسی ایفا کرده است، مسأله اتحاد عالم ومعلوم است، حکماء پیش از صدرالمتالهین چون از مساله تشکیک در وجود غافل بوده اند مناط انواع ادراک را میزان تجرید مدرَک از ماده ولواحق آن می دانستد و تفاوت ادراکات را ناشی از تفاوت مقدار تجرید ماهیت از امور مغایر خود می دانستند؛ لکن صدرالمتالهین با رد نظریة تقشیر، تفاوت ادراکات را ناشی از تفاوت انحاء وجود مجرد می داند. درحکمت متعالیه ملاک معلومیت فقط بر اساس نظام تشکیکی وجود توجیه پذیر است وی با پذیرش وجود جمعی در نطام تشکیکی وجود قائل به انحاء وجود در طول یکدیگر برای یک ماهیت می شود که مستلزم حمل دیگری به نام «حمل حقیقه و رقیقه» است و بر همین اساس ملاک معلومیت براساس تأکد وجود است، هر چه میزان وجود از نطر تحصّل وفعلیت شدیدتر باشد میزان معلومیت آن بیشتر است و هر قدر وجود آن ضعیف تر باشد از میزان معلومیت آن کاسته می شود و نفس برای ادراک هر معلومی در مرتبه همان معلوم با آن متحد می گردد.
در فلسفه ملاصدرا انسان از جایگاه ویژه ای برخوردار است. انسان تنها موجود ممکنی است که دارای حدّ وجودی مشخص و معینی نبوده و مراتب وجودی او متناظر و مطابق با عوالم و مراتب وجودی آن است. اصول و قواعد تأسیس این نظام فلسفی از قبیل اصالت وجود، تشکیک در وجود و به ویژه دو اصل حرکت جوهری و اتحاد عالم و معلوم و همچنین مراحل تکوین نفس و نسبت آن با بدن میتواند مبنای فلسفه زیستمحیطی را شکل دهد که به واسطه آن بتوان راهکارهایی برای تبیین نسبت انسان و طبیعت ارائه نمود و براساس آن بحران زیستمحیطی که طبیعت از آن رنج می برد، مدیریت شود. در نظام فلسفی حکمت متعالیه، طبیعت به عنوان مرتبهای از مراتب وجود به تناسب بهرهای که از وجود دارد؛ واجد علم، ادراک و شعور است بنابراین تعامل انسان با این موجود زنده به کلی با آنچه در فلسفه زیستمحیطی مبتنی بر فلسفه غرب تعریف شده، متفاوت است. تبیین و تحلیل معنای انسان و طبیعت در فلسفه ملاصدرا و بیان نسبت آن دو از اهداف اصلی این مقاله است.
نظریهی ابصار در سازوارهی اندیشهی سهروردی ازآنجهت اهمیت دارد که نهتنها مجالی برای بسط نظریهی خاص او درباب علم اشراقی براساس نظام نوری است، بلکه تلاشهای او را برای طبیعیاتی از جنس دیگر موجه میسازد. نظریهی ابصار سهروردی بهواقع بنیانی مابعدالطبیعی برای تعیین جایگاه خاص نفس در هستی و نیز جایگاه خاص علمالنفس اشراقی در میان یک انسجام الهیاتی است. نگارندهی این مقاله بر آن است تا با نگاه دوباره به مبانی فلسفهی سهروردی، به مسألهی ابصار بپردازد و از این خلال، نقدهای وارد بر شیخ اشراق را در آثار ملاصدرا داوری کند. همچنین به دفاعیات سبزواری و ارزیابی آنها نیز پرداخته خواهد شد. بهزعم نگارنده، اختلاف نظر این دو فیلسوف درباب ابصار، به اختلاف مبانی آنها بازمیگردد و در نتیجه، نقدهای صدرا محصول عدم لحاظ مبانی شیخ اشراق در طبیعیات و مابعدالطبیعهی اشراقی است.
سید محمد حسین میردامادی، محمد بیدهندی و مجید صادقی
اندیشه دینی (22516123)(71)pp. 115-134
این مقاله تبیین و تحلیل تأثیر اصول تأسیسی ملاصدرا بر معنای متن است. در حکمت صدرایی، معنای متن و تأویلات آن، بهگونهای از مبانی و اندیشههای صدرا متأثر است که معانی تأویلی در آن، صرفاً بر این اساس، منطقی و توجیهپذیر است؛ در مکتب صدرا، معنا که از مواجههی انسان با هستی شکل میگیرد، نفسالامری دارد که انسان مؤید به کشف وحیانی، آن را بیان و نامگذاری میکند و از قابلیتهای آن برای معرفی حقایق عوالم مختلف استفاده میکند. مبانی و اندیشههای صدرا، ازجمله اصالت وجود، تشکیک وجود، قاعدهی بسیط الحقیقه، اندیشههای صدرا دربارهی علمالنفس، حرکت جوهری و اعیان ثابته، هریک بهنحوی بر منطق معنی از عالم حس یا عالم خیال و عقل مؤثر است و پشتوانههای هستیشناختی تأویل متن را بهخوبی تبیین میکند. در این مقاله، تأثیر مبانی و آرای صدرا بر معنای متن استنباط شده و همراه با نمونههایی از متونی آمده است که صدرا از آنها معانی خاصی را استخراج کرده یا تطبیق صورت داده است. این مقاله که با روش توصیفی – تحلیلی همراه با تطبیق بر تفاسیر (تأویلهای) صدرا تألیف شده است، قابلیت فلسفهی صدرایی در توسعهی معانی حاصل از متن را نشان میدهد و منطق تأویلات او را از زاویهی یادشده بیان میکند.
ابوحامدمحمد غزالی ازجمله اندیشمندانی است که در طول زندگی پُرفرازونشیب خود به مواجههی فکری با اندیشههای گوناگون پرداخته و برای آنچه صلاح دین و دنیای مسلمانان میپنداشت، آرا و عملکرد پیشینیان و معاصران را به چالش کشیده است. او در جایجای آثارش، درخصوص چگونگی مواجهه با دیدگاههای مقبول و مطرود، ملاک و معیارهای علمی یا اخلاقی را مطرح کرده و گروههای مختلف را به پیروی از آن دعوت کرده است. مقالهی حاضر در صدد آزمودن پایبندی خود غزالی به ملاکهای یادشده است و این امررا با بررسی مواضع وی در برخورد با فیلسوفان و اباحهگرایان مسلمان )صوفینمایان( دریکسو و متصوفه درسویدیگر، به انجام میرساند. این مقاله که با روش تحقیق کتابخانهای انجام میشود، تلاش دارد تحلیل خود را با مقابلنهادن عین متون و آثار غزالی و استفادهی حداقلی از آثار دیگران ارائه کند و به تعبیری، غزالی را با ترازوی خود غزالی بسنجد. مقایسهی دیدگاه غزالی و نحوهی برخوردش با آراء و افعال سه دستهی یادشده نشان میدهد که معیارهای پسندیدهای همچون آزاداندیشی، حفظ بیطرفی، محافظت بر دماء مسلمین و دوری از جانبداری گروهگرایانه، در موضع گیریهای وی بهنحوی دوگانه مطرح بوده و در آثارش انعکاس یافته است.
در معرفتشناسی علامه طباطبایی، معرفت انسان بر باورهایی مبتنی است که مطابق با واقع، یقینی و ثابتاند. او ازآنجاکه مبنای معرفت بشری را بدیهیات میداند، جزو مبناگریان حداکثری شمرده میشود و الهیات خود را بر همین پایه استوار میکند. در الهیات وی، خداوند و صفات او اموری عینی و واقعی است و ذهن بشر، با بهرهگیری از فنون استدلال، میتواند در حد وسع خویش و بهنحو قطعی و یقینی، به واقعیت ساحت الوهی پی ببرد. زبان بشری نیز این قابلیت را دارد که بدون توسل به مجاز و تمثیل، بهنحو حقیقت و با نظر داشت روح معنای الفاظ، در سخن گفتن از خداوند بهکار گرفته شود. در مقابل، برومر از مبناگرایان حداقلی به شمار میآید و هیچ گزارهای را مصون از چون و چرا نمیداند. از دیدگاه او، شناخت آدمیان از خداوند در حد تجلیات او است و دستگاه ادراکی بشر توان کشف واقعیت ساحت الوهی را ندارد. زبان دین نیز در سخنگفتن از خداوند، بیش از آنکه زبانی واقعنما و حکایتگر باشد، زبانی تمثیلی – تجویزی است و بیش از آنکه اِخبار از واقعیت باشد، در پی معنابخشی به زندگی و بیانگر شیوهی زیست مؤمنانه و نحوهی رفتار بایستهی مؤمنان در ارتباط با خداوند است. بنابراین الهیات علامه طباطبایی مبتنی بر یقین است، اما الهیات برومر آمیخته با نسبیت.
یکی از دغدغههای فیلسوفان در طول تاریخ اندیشهی فلسفی، پاسخگویی به پرسش از چیستی و هستی زمان و مکان بوده و هست. به همینمنظور در این پژوهش سعی بر آن است تا مسألهی فضا و زمان در حکمت صدرایی و ارتباط آن با پیامدهای حاصل از فیزیک جدید تبیین شود و افزون بر مقایسهی تحلیلی دو دیدگاه، ابعاد جدیدی از این مسألهی پیچیده و مبهم اشاره گردد. نگاه صدرا به مسألهی زمان با توجه به مبانی تفکر او در وجودشناسی به ویژه حرکت جوهری، سازگاری بهتری با یافتههای جدید فیزیکدانان چون اینشتن دارد. از مهمترین دستآوردهای این مقاله، با توجه به نگاه هستیشناسی صدرالمتالهین از زمان، دستیابی به نگاهی جامعنگر و با دامنهای وسیع به مسألهی فضا - زمان است که دیدگاه فضا - زمان نظریهی نسبیت را پوشش میدهد و با توجه به مسألهی زمان مشترک، الگویی اتصال و یکپارچگی عالم طبیعت را با ابعادچهارگانه به تصویر میکشد. روش مورد استفاده در این پژوهش اسنادی – تحلیلی با استفاده از منابع کتابخانهای است. آثار اصلی صدرالمتألهین و پژوهشهای اینشتن در نظریه نسبیتمنبع این پژوهش است.امید است این نگرش افزون بر آشکارسازی زوایای فلسفی مسألهی زمان، بتواند راهگشای انکشاف ابعاد جدیدتری برای فیزیکدانان باشد.
کشفیات و تجربههای زیاد در ابتدای قرن بیستم نشان داد که فیزیک کلاسیک برای به تصویر کشیدن صورت صحیحی از عالم طبیعت کافی نیست و همین نارسائیها منجر شد تا تفکر بشر در مسیر جدیدی از علم فیزیک قرار گیرد. در نگرش جدید فیزیک، نگاه به پدیدههای هستی، نگاه به اجزای جدانشدنی و در کنش و واکنش یک کل هماهنگ است. از سوی دیگر در حکمت متعالیه با توجه به مبانی فلسفی صدرا مانند تشکیک طولی و عرضی، وجود زمان مشترک و... نظامی از عالم طبیعت توصیف شده که با یافته های جدید فیزیک مسانخت بسیار دارد. یکی از بزرگترین نتایج این کاوش آن است که اشیای مادی به صورت متمایز از یکدیگر نیستند، بلکه به-گونهی جداییناپذیر، به محیط پیرامون خود متصل شدهاند و خواص آنها تنها بر حسب ارتباط آنها با کل جهان قابل درک است. این روابط تا فواصل دوردست عالم کبیر و تا ستارگان و کهکشانهای بسیار دور کشانیده می-شود و درنهایت با تلفیق این دو نگرش، وحدت عالم هستی در جهان ماکروسکوپی نمایان میشود. تلفیق دست آوردهای جدید علوم طبیعی با تفکر فلسفی گامی رو به جلو در شناخت بهتر و کاملتری از عالم طبیعت است.